داستان زیبایی دختر یاس فروش و مسافران جمکران
گل!گل!آقابرای خانومت! خانم سو پرایز برای آقاتون!
دخترک کنار خیابان ایستاد.اتوبوس کنار پایش توقف کرد.
دخترک نوشته ی روی اتوبوس را هجی کرد:
مس...جد...م...قد..س.....جم....کران
شاگرد راننده در راباز کرد.پارچ بدست پایین پرید٬
دخترک باچابکی وارد اتوبوس شد.
-آقا گل!...گل برای جمکران. آقا گل نمی خواهید؟ گل ببرید جمکران.
راننده تشر زد:
بچه برو پایین!مگه اینجا جای گل فروختنه٬لا اله الا الله.
دستی در میانه ی اتوبوس به اواشاره کرد.
دخترک بی کلام پاتند کرد.
مردجوان اسکناس دو هزار تومانی را به سمت او گرفت:یه دسته گل نرگس.
دخترک دسته ای گل نرگس جدا کرد وبه طرف مرد گرفت.
-ممنون دختر گلم.
خواست برگردد اما نرفت.لب گزید.
-چیه پول کم بهت دادم؟
دخترک سرش را به اطراف چرخاند.
چشم دوخت به دسته گل مرد وگفت:
-جمکران اون جاییکه میگن امام زمان توشه؟
مرد لبخند زد:
آقا همه جاهست ولی اونجا مسجدشه.
دخترک چند شاخه گل جداکرد وبه طرف مرد گرفت:
-اینومی بری از طرف منبگو نذریه مریم ساداته!
بگو مریم سادات دوست داره یه روزی مامان مریضشو بیاره پیش شما.
چشمهای مرد روی صورت دخترک ماند.
با عضویت در خبرنامه زیباترین مطالب را در ایملتان داشته باشید
خواهشا بی نظر این وب را ترک نکن
باعضویتدر سایت خودتون مطلب در وب بگذارید
هر روز به ما سر بزنید و شاهد بهترین مطالب باشید
با عضویت در خبرنامه زیباترین مطالب را در ایملتان داشته باشید
خواهشا به هر پست سر میزنید امتیاز دهی کنید به صورت پایین هر پست
:: موضوعات مرتبط:
داستانها زیبا ,
,
:: برچسبها:
داستان ,
|
امتیاز مطلب : 215
|
تعداد امتیازدهندگان : 65
|
مجموع امتیاز : 65